هانای عزیزمهانای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

دنیای شگفت انگیز از جنس هانا

چگونه در زندگي موفق شويد؟

باملايمت - سخن بگوييد عميق - نفس بكشيد شيك - لباس بپوشيد صبورانه - كار كنيد نجيبانه - رفتار كنيد همواره -  پس انداز كنيد عاقلانه - بخوريد كافي - بخوابيد بي باكانه - عمل كنيد خلاقانه - بينديشيد صادقانه - كسب كنيد هوشمندانه - خرج كنيد
15 بهمن 1393

مريضي هاناي عزيزم

  هاناي من از جمعه ١٠بهمن مريض شده بي جون و بي حال هر بار كه بالا مياره اشك در روي گونه هايم سر ميخورد و قلبم فشرده تر ميشود اين روزها به من خيلي سخت ميگذرد در حنجره ام لرزش ميشنوي و من در بغضي كه نه تنها گلويم بلكه قلبم رو گرفته مدهوشم صداي صلوات هاي مادرم مرا ارام ميكند  هاناي من  دخترم زندگي اين روزها طوري خودش را به من نشان ميدهد كه من بي تو حتي نميتوانم فكر كنم واي من چه حالي بودم و تو چه حالي داشتي زيباي من بعد از ده ماه اين اولين مريضي سخته تو بود( تب ٤٠درجه اسهال و استفراق زياد) كه ما را اينچنين نگران كرد اميدوارم كه اخرين مريضي ات باشد ولي خدا رو شكر كه الان بهتر شدي در طول اين شش روز تو فقط ...
14 بهمن 1393

مريضي هاناي من

  هاناي من از جمعه ١٠بهمن مريض شده بي جون و بي حال هر بار كه بالا مياره اشك در روي گونه هايم سر ميخورد و قلبم فشرده تر ميشود اين روزها به من خيلي سخت ميگذرد در حنجره ام لرزش ميشنوي و من در بغضي كه نه تنها گلويم بلكه قلبم رو گرفته مدهوشم صداي صلوات هاي مادرم مرا ارام ميكند  هاناي من  دخترم زندگي اين روزها طوري خودش را به من نشان ميدهد كه من بي تو حتي نميتوانم فكر كنم واي من چه حالي بودم و تو چه حالي داشتي زيباي من بعد از ده ماه اين اولين مريضي سخته تو بود( تب ٤٠درجه اسهال و استفراق زياد) كه ما را اينچنين نگران كرد اميدوارم كه اخرين مريضي ات باشد ولي خدا رو شكر كه الان بهتر شدي در طول اين شش روز تو فقط ...
14 بهمن 1393

نه ماهگی دخترم هانا

هانای   منخیلی بازیگوش شدی دستای ناز کوچولوتو به مبل و پایه صندلی میگیری که زودراه بری با خنده هات قند تو دلم اب میشه بگیم بیا بغلم بریم دد سریع میای وقتی بابایی میاد میری دم در استقبالش انقد نگاش میکنی که بغلت بکنه کلی هم ذوق میکنی روی صندلی غذا یاد گرفتی غذا بخوری غذا خوردنت هم باید با سرگرمی باشه صداها و صوت هایی که در میاری به حرف زدن نزدیک شده در روز چهاردست و پا توخونه همه جا سر میزنی هرجا میبرمت همه قربون صدقت میرن من خیلی خیلی خوب میشناسی موقعیکه خوابت بیاد یا گرسنه باشی میای دنبالم پاهامو میچسبی میگی ماماماما.... وای من فدات بشم..... انگار همه چیز میفهمی انگار همه چی رو خوب یاد میگیری ...
23 دی 1393

چهارماهگی هانای عزیزم

 چه زیباست وقتی تو را توی بغل خودتم میبینم وبه زمانی فکر میکنم که یگ روزی ارزوی همین روزها در ذهنم موج سواری میکردواقعا زیباست که انسان درک کند انچه را که باید داشته باشد و با تمام وجود حس کند... هانای من چهارماهش هم پر شد و روز به روز برای من و بابایی شیرین تر میشودخنده هاش زیباتر شده که یه جوری به ادم حس خوبی میدهد. زیبای من برای اولین بار من و شما و خاله جونی رفتیم بازار یه دور زدیم توی بازارعمه جون و سپیده هم دیدیم با هم برگشتیم خونه روز خوبی بود. به مدل های مختلفی میخوابی خیلی جالبه تا جایی که می تونم ازت عکس میگیرم جدیدا تو بغلم قشنگ خوابت میبره بغل به بغل می خوابیم بابایی میگه چرا بغل من اینطوری نمیخوابه!!!!میگه من حسو...
24 مرداد 1393

سه ماهگی دخترزیبای مامان

دختر زیبای من روز به روز داری بزرگ بزرگتر میشی . من با تمام وجود نظاره گر تمام لحظه های بزرگترشدنت هستم و برای آن شکر گزارم. ارزوهایم ؛ خواسته هایم با بودنت تو رنگ دیگری دارد.... تو این ماه تونستم به تنهایی ببرمت حموم چه لذتی داشت چقدر کیف کردم... نسبت به ماه قبل داری کم کم به حرکات و صداها عکس العمل نشون میدی هر کاری که انجام میدی رو دوست دارم. این اولین ماه رمضانی که تو پیش من و بابایی هستی خیلی خوشحالم به خاطر حضورت دختر ز یبای من. خواب شبت خیلی منظم شده نزدیک های صبح بیدار میشی برای شیر خوردن باز میخوابی در هر صورت منم کم کم بی خوابی هام کم شده. به دیدن تلویزیون عکس العمل بیشتری داری مسابقات والیبال و لهستان همراه ما دیدی من و بابایی کل...
25 تير 1393