هانای عزیزمهانای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

دنیای شگفت انگیز از جنس هانا

مريضي هاناي من

1393/11/14 0:15
نویسنده : مامان هانا
86 بازدید
اشتراک گذاری
 
هاناي من از جمعه ١٠بهمن مريض شده بي جون و بي حال
هر بار كه بالا مياره اشك در روي گونه هايم سر ميخورد و قلبم فشرده تر ميشود
اين روزها به من خيلي سخت ميگذرد در حنجره ام لرزش ميشنوي و من در بغضي كه نه تنها گلويم بلكه قلبم رو گرفته مدهوشم
صداي صلوات هاي مادرم مرا ارام ميكند 
هاناي من 
دخترم زندگي اين روزها طوري خودش را به من نشان ميدهد كه من بي تو حتي نميتوانم فكر كنم
واي من چه حالي بودم و تو چه حالي داشتي
زيباي من بعد از ده ماه اين اولين مريضي سخته تو بود( تب ٤٠درجه اسهال و استفراق زياد) كه ما را اينچنين نگران كرد اميدوارم كه اخرين مريضي ات باشد ولي خدا رو شكر كه الان بهتر شدي در طول اين شش روز تو فقط كمي شير ميخوردي و هرچي دارو ميخوردي بالا مياوردي وزنت خيلي كم شد و براي جايگزين كردن اب بدنت بايد پودر ors رو هرجور شده ميخوردي كه به طريق بهت ميخورانديم.......
اين روزهاي سخت همراه با نگراني و پشيماني هم تمام شد و تو بعد از شش روز دوباره چهار دست و پا شروع به كنجكاوي كردي و به همه جا سرك ميكشيدي و هر چيزي را ميگيري بلافاصله در دهانت ميكني راستي عزيزم تو اين چند روز هم دندوناي نازت كمي بيشتر از لثه ات بيرون زده تقريبا اوايل بهمن ماه دندونات نيش زد قرار من و مادرجون برات دندوني درست كنيم البته زودتر ميخواستيم اين كارو بكنيم كه تو مريض شدي...
كودكان سفيران خدا در زمين هستند...
واي چه جمله اي كه هربار ميخوانمش و مينويسم براي چند لحظه به فكر ميروم.....
خدايا ممنونم كه تنهايم نميگذاري
خدايا متشكرم كه با تمام لغزش ها باز هم جوابم را ميدهي
و خدايا شكرت كه انقدر بخشنده اي.
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)