حس پدرانه
همانطور که حس مادرانه من فعال شده بود و با تمام قوا در کنار هانا بود حس دیگری را که در کنارم می دیدم و من و هانا را همراهی می کرد حس پدرانه بابایی بود اورا می دیدم که :
به آرامی موهایت را شونه میزند
به زیبایی تو را نگاه می کند
به قشنگی تو را بغل می گیرد
همه فکر و ذهنش تو بودی دختر بابایی
از همون روزهای اول یاد گرفت که پوشک تورا عوض کند و تو را در دستشویی بشورد با اینکه اولین بار برایش سحت بودولی این کار را کرد کم کم عاشق شستنت شد تا مدت ها او تورا می شست و من پوشکت را عوض می کردم...خدایی خیلی با حوصله و با دقت این کاررا انجام می دادمن واقعا او را تحسین می کنم.
هرجا بیرون قرار بود بریم او مارا می برد دکتر, بیمارستان, بهداشت ... این کار را نه از روی وظیفه یا عادت بلکه از روی عشق و دوست داشتن انجام می داد
وای خدای من ازاین همه نعمت هایت شکر گذارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی