هانای عزیزمهانای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 23 روز سن داره

دنیای شگفت انگیز از جنس هانا

تب شب!

1393/11/15 0:37
نویسنده : مامان هانا
140 بازدید
اشتراک گذاری
 
اشك هايت به درخشندگي مرواريد 
از چشمان معصومت به سرعت سر ميخورد،
گرماي بدنت بالا مي رفت 
و من همچنان قبلم فشرده ميشد 
كه تو را چگونه دريابم
 در حالي كه تو در ميان دستانم بودي،
گريه هايت پر از درد بود 
و نگاهت به نگاه من گره خورده بود 
كه تورا در اغوشم محكم بگيرم و رهايت نكنم 
چرا كه تو براي خوب شدن نگاهم ميكردي
ومن  همچون كسي كه قلبش را زير دردها ميفشارند 
ديوانه وار ميجنگيدم كه تو را بهتر ببينم
و تو با صداي نالان گريه سر ميدادي
واي  خداي من چرا شب تمام نمي شود !! 
اري كودك من 
تو ان شب بيمار شدي 
و من از تب تو بيشتر ميسوختم
و من بار ديگر صدايش كردم
و خدارا براي بودن تو در كنارم شكر كردم 
خدايا سپاس  ويژه توست
شكرگذاري ويژه ما
در حالي كه گاهي ناسپاسي ويژگي ما مي شود
ولي تو باز رحمتت به روي ما قطع نمي شود
سپاس گذارم خداي
... سروده شده در تابستان كه من ديرتر متن را در وبلاگ گذاشتم... 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)